قانون 150

قانون 150

قانون 150

در روان شناسی، ادراکی مفهومی به نام ظرفیت کانال یا بیشترین اطلاعاتی که یک کانال قادر است حمل کند.

این کانال، فضایی در مغز است که در آن اطلاعات خاص نگهداری می شود: برای توضیح بیشتر به مثالی که در ادامه ذکر شده است، می پرداریم؛ فرض کنید که چند نُت از موسیقی را برای شما پخش کنند و از ما بخواهند که زیر و بم بودنشان را مشخص کنیم، کاری که برای موسیقی دانان آسان است و برای ما مشکل خواهد بود.

این دشواری را به محدودیت های طبیعی که برای بشر وجود دارد تعریف می کنند. یا تشخیص شیرینی ده لیوان شکر که شاید تشخیص این شیرینی برای ده لیوان اول آسان باشد اما هر چه به استکان های بعدی می رویم، سخت تر می شود که آن را تشخیص دهیم.

اگر بر روی صفحه ای در جلو چشمتان تعدادی نور را به سرعت بتابانیم و از شما بخواهیم آن ها را بشمارید، بیش از هفت نقطه نورانی را تشخیص نخواهید داد و بقیه را از روی حدس و گمان پاسخ خواهید داد.

" جورج میلر" روان شناس معتقد است: " ما انسان ها از راه فرآیند یادگیری یا محدودیت های نظام عصبی و بیولوژیکی، نمی توانیم در حافظه خود بیش از این اعداد را ذخیره کنیم" . او در رساله ی معروف خود به نام عدد اسرار آمیز هفت، در این باره توضیح داده و می نویسد:

به همین دلیل شماره تلفن ها معمولا هفت رقمی اند تا آسان تر حفظ شوند. شرکت تلفن بل ابتدا مایل بود شماره ی تلفن های بیشتری به مشتریان بفروشد ولی مشکل اصلی، حجم حافظه ی افراد است که گنجایش محدودی دارد. اگر شماره ی تلفن، 8 یا 9 رقمی شود، ان گاه به دلیل اینکه مردم نمی توانند آن ها را به خاطر بسپارند، به طور اشتباهی شماره گیری خواهند کرد.

افراد در هر زمان فقط می توانند با مقدار مشخصی اطلاعات سر و کار داشته باشند، چنانچه اطلاعات از مرز مشخص بیشتر شوند قاده به هم می ریزد. در این جام منظور، ظرفیت های ذهنی و یا قابلیت های پردازش اطلاعات اولیه است. به جز این، ما ظرفیت احساسی نیز داریم که باید آن را به ظرفیت ذهنی افزود.

سعی کنید اسامی افرادی که ممکن نبود آن ها بر شما تاثیر زیادی بگذارد یادداشت کنید. به طور میانگین هر فردی ممکن است حدود 12 نفر از این نوع افراد را بشناسد. روان شناسان به این افراد " گروه همدل" می گویند. به راستی چرا نمی تواند این تعداد از 12 تا بیشتر باشد؟؟

از دیگر مشکلات بشر، محدود بودن زمان است. اگر تعداد نفرات گروه همدل یا مخلص به سی نفر برسد، در آن صورت نخواهیم توانست با این همه مشغله روزمره، با آن ها ملاقات کنیم و یا حتی تماس تلفنی داشته باشیم، اگر برای یک دوست وقت نگذاریم و به یاد او نباشیم، دیگر دوستی چه معنا و مفهومی خواهد داشت؟ 

چنانچه تعداد افراد گروه 10 یا 15 نفر بیشتر شود میزان توجهات ما کم می شود. درست مانند زمانی که شخصی برای ما نُت های موسیقی را پشت سر هم بنوازد و از ما بخواهد که نام آن ها را یک به یک تعیین کنیم. در اینجا اگر آن شخص موسیقیدان نباشد، از عهده ی این کار برخواهد آمد.

طبق پژوهشی که درباره اندازه مغز انجام شده است، که نشان دهنده این موضوع است که بخش نئوکورتکس مغز انسان ها که مسئول انجم عملیات پیچیده است به طور معمول بزرگ تر است. به عقیده ی دونبار، دلیل این بزرگ بودن نئوکورتکس به وسیه روابط اجتماعی توسعه یافته ای که می توانند گروه های بزرگ را مدیریت کنند. برای مثال در یک گروه پنج نفره، ده گونه رابطه مدیریت می شود؛ اگر عضو گروه بیست نفره باشید، تعدد ارتباط های دو طرفه شما تا میزان 190 بالا می رود. چنانچه اندازه گروه بزرگ تر شود، در آن صورت برقراری ارتباطات اجتماعی و ذهنی برای فرد مشکل می شود.

طبق این قانون اگر تعداد افراد بیشتر از 150 نفر شود، افراد ارتباطات خوبی با هم نمی توانند داشته باشند. این عدد بعدها در مورد انجمن شکارچیان در مناطق مختلف استرالیا، گینه نو همین تعداد بود، تعداد گروه های نظامی هم همین عدد است؛ چرا که آن ها به این نتیجه رسیده اند که مناسب ترین عدد برای هر گروه رزمی بین 150 تا 200 نفر است. این به این معنا نیست که نمی شود گروه های بزرگ تر تشکیل شود نه بلکه اگر تعداد افراد گروه بزرگ تر از این رقم شود، افراد نمی توانند یکدیگر را بشناسند و از روحیات هم آگاه شوند. از طرفی این تعداد سرباز، باعث فرماندهی بهتر و کنترل دقیق تر است و در صورتی که تعداد کمتر از این مقدار باشد می توان افراد را آسان تر مدیریت کرد و خودشان هم با هم روابط صمیمانه تری خواهند داشت.

قانون 150 توصیه می کند که اندازه گروه باید 150 نفر باشد تا بتواند کارایی بیشتری داشته باشد ولی اگر تعداد از 150 بیشتر رود، مجموعه از حالت تعادل خارج می شود و هماهنگی از بین می رود و افراد، دیگر با هم یکدل و یک صدا نخواهند بود. گروه خود را اصلاح و به دو قسمت تقسیم می کند. پس هر جا که شرایط محیطی به مرز نقطه عطف برسد و از آن نقطه گذر کند، تقسیم گروه آغاز می کند.

گاهی برای گسترش یک ایدئولوژی نو نیاز به کار گروهی است تا نهضت بتواند پا بگیرد و توسعه پیدا کند. برای مثال در اواخر قرن 18 ام و اوایل قرن 19 فرقه " متدیست" در انگلستان و آمریکای شمالی رواج پیدا کرد و طرفداران این نهضت در آمریکا، طی مدت شش سال بعد از تاسیس آن، از 20 هزار به 90 هزار نفر افزایش یافتند. اما جان وسلی که پایه گذار فرقه بود، هرگز یک فرد مذهبی جذاب نبود. در عوض جرج وابت فیلد، خطیبی ناطق و جذاب بود؛ " جان کالوین" یا " مارتین لوتر کینگ" مذهبی نبود. 

هنر او در سازمان دهی گروه های مذهبی خلاصه می شد. او بارها و بارها برای سخنرانی به سراسر انگلستان و آمریکای شمالی می رفت و برای هزاران نفر موعظه می کرد. پس از موعظه، طرفداران خود را به گروه های کوچک تر 10 الی 12 نفری تقسیم می کرد و از آنان می خواست که آیین های این فرقه را زنده نگه دارند. او در دوران عمرش حدود 6500 کیلومتر را پیمود تا عقاید خود را به گروه های مختلف انتقال دهد. او در ارتباط با مردم، یک رابط به تمام معنا بود. 

این قانون می گوید: اگر قرار باشد برای مثال در محله های محروم و فقیرنشین، مدرسه ساخته شود بهتر است به جای یک یا دو مدرسه ی بزرگ، چند مدرسه کوجک ساخته شود تا مسئولان بتوانند به راحتی بر دانش آموزان نظارت کنند. حتی این قانون می گوید گروه ها و سازمان ها باید طوری سازماندهی شوند که از آفت های بزرگ به دور بماند. عبور از مرز 150 نفر گرچه یک تغییر کوچک است ولی اثرات منفی بسیاری بر جای خواهد گذاشت.

اثر فکس


ارسال نظر

نام (اختیاری)

ایمیل (ضروری)

نظر