طرح الهی ما
بی تردید همه ما شیرینی عشق، تندی نومیدی ناشی از شکست ها و تلخی باقی مانده از دل شکستگی های پیاپی را چشیده ایم. هر کدام اینها بخشی از دستورالعمل وجودمان هستند و بدون آنها، ما هرگز خودمان نمی شویم. اگر این تجربه ها را به خوبی درک کنیم، به هر چه نیاز داریم از خرد و بصیرت و نیروی جسمانی و فکری و همه را خواهیم داشت و به رویاهایمان جامه ی عمل می پوشانیم.
جهان به کامل ترین شکل با ما هم پیمان است تا هر آنچه برای انجام این دستور العمل نیاز داریم، در اختیارمان قرار دهد و همه کامیابی ها، ناکامی ها، خواسته ها، آرزوها، خوشبختی ها، آسیب ها و جدایی ها را به ما ارزانی دارد. درباره شرایط ویژ] ای بیندیشید که هر کدام ما هنگام تولد داشتیم.
برخی از ما آفریقایی، آسیایی، آمریکایی و ... بدنیا آمده ایم.
بعضی از ما در ناز و نعمت بزرگ شده ایم و به گروهی از ما کاملا بی توجه بودند.
بعضی از ما را کتک می زدند و برخی از ما همه چیز داشتیم. ممکن است گمان کنیم که در زندگی بد آورده ایم، حال آنکه هر آنچه در زندگی مان رخ داده اجزای مورد نیاز و دقیق برای انجام آن دستورالعملی است که ما نتیجه آن هستیم.
تصور کنید که پروردگار ما همانند سرآشپزی ماهر می خواهد میلیون ها نوع دسر جورواجور را برای شادکردن بندگان خود فراهم کند. او به خوبی می داند که این مهمانی به انواع و اقسام مواد اولیه نیاز دارد. می داند که کیک تنها به شکر نیاز ندارد. بنابرین برای اینکه به دسری خوشمزه تبدیل شویم، همه تجربیات مورد نیاز را در اختیارمان می گذارد. با ترکیب این تجربه ها با خرد، از ان درس می گیریم و ابزار لازم را برای تبدیل شدن به انسانی که ارزویش را داریم، به دست می آوریم.
دستورالعملی به نام دبی فورد
دبی فورد در توصیف داستان این گونه می گوید:
در داستان زندگی سرشار از درد و رنجم، دستورالعملی یافتم که دبی فوردی آن را پدید آورده بود که همواره آرزویش را داشتم.
فهرست موارد لازم برای این دستورالعمل این بود کوچکترین فرزند خانواده همراه خواهر و برادری باشم که اصلا از دیدنم خوشحال نمی شدند. ترکیبات دستورالعمل من، نیاز ناامیدانه ام به مورد توجه بودن، تایید و پذیرفته شدن همراه با گفتگویی درونی بود که همواره تکرار می کرد هیچ کس مرا دوست ندارد و برایم ارزشی قائل نیست. دبی فورد آن را با سیزده سال اعتیاد در هم آمیخته بود.
بنابرین او توانست عمق تاریکی وجودش را بشناسد و ضعف هایش را دریابد. آن را با نفرت و خشمی که از خود داشت مخلوط کرده بود، که با حجمی عظیم از عزم و اراده یکی شد و حاصل آن پنج سال جستجوی بی پاسخ در پرسش های زندگی اش بود.
بیست و پنج سال تجربه حاصل از پیمودن مسیری اشتباه از شناخت اشتباه اطرافیان، خانواده و دنیای پیرامونش به آن افزوده شد. بنابرین کاملا مطمئن بود که می تواند خودش را برای بقیه بدبخت کند.
دست آخر، با افزودن اندکی غرور و باور به اینکه همه چیز را می داند، به دستور العملی کامل دست یافت که به او انگیزه داد تا پاسخ پرسش هایش را بیابد، ذره ذره وجودش را پذیرفت و خود را دوست داشت.
سال ها به طول انجامید تا دریافت ماموریت " مرمت" خود کاری بی پایان و طاقت فرساست. گمان می کرد اگر بتواند از شر بخش هایی از این دستورالعمل رها شود، نتیجه بهتری خواهد گرفت. اما در طول این کشمکش بی حاصل با این بخش های ناخواسته به این حقیقت رسید که به جای حذف آنها، باید همه شان را با آغوش باز بپذیرد.
متوجه شد برای اینکه همان " من " باشد که همواره آرزویش را داشت، به همه آن اجزا، به تجربه ضعف، ترس، شهامت، موفقیت و شکست نیاز دارد. تا وقتی می کوشید برای پخت آن کیک موادی را از مایه آن حذف کند که باب میل او نبود، نمی توانست دسر کاملی داشته باشد.
حال آنکه اگر تمام آن موارد را به خوبی با هم مخلوط می کرد، می توانست کیکی خوشمزه و کامل پدید آرود که بی همتا منحصر به فرد بود.
در واقع دردها، ضعف ها و دو دلی ها همگی مواد لازم برای پختن این کیک بودند. در این صورت می توانستم پس از سال ها تلاش به فردی غیر از آنچه امروز هستم تبدیل شوم. دریافتم که برای پختن کیکی شیرین، استفاده از نمک نیز ضروری است و اگر برای رفع تلخی ان از شکر استفاده کنم، نمی توانم آن را هضم کنم.
هر یک از ما با ماموریتی ویژه قدم به این جهان می گذاریم. گویی در روح هر یک از ما دستورالعملی خاص نوشته شده است تا بهترین شکل ممکن ماموریت مان را به انجام برسانیم. نمی توان دو نفر را یافت که دستورالعمل یکسانی داشته باشند، اینکه برای کشف آن باید ببینید چه موادی در مایه کیک تان وجود دارد.
در دستورالعمل او، سی و هشت سال انتظار برای یافتن مردی کامل وجود داشت تا بقیه عمرش را با او سر کند. ماده بعدی فرزندش بود که آن را دوست داشتنی ترین موجود روی زمین می داند. ماده بعدی طلاق او بود، ماده بعدی آن نوشتن اولین کتابش بود.
او می گوید حتی به فکرش هم خطور نمی کرد که این همه تاریکی، خودخواهی، درد و رنج و آرزوی پدید آوردن تغییر در این دنیا سبب شود که اشتیاق و خرد کاویدن اعماق روحش را بیابد و ان کتاب را پدید آورد.
هنگامی که می کوشید غم از هم پاشیدن زندگی مشترکش و دردهای ناشی از ان را به یاد فراموشی بسپارد، به نسخه بالاتر از خودش دست یافت.
او آموخت که به نیرویی ورای نیروی بشری ایمان داشته باشم و باور کنم که هیچ کس نمی داند برای دستیابی به تکامل، به چه تجربیاتی در زندگی نیاز دارد. آن خرد و انسجامی که در وجودش شکل گرفته، همه ناخواسته بود.
این تلاش برای کم رنگ کردن ناراحتی ها دستورالعملی جدید در اختیارش گذاشت که او را آماده نگارش دومین کتابش کرد.
او می گوید که این کتاب او را پخته تر کرد و وادار کرد تا مسئولیت واقعیت وجودی اش را بپذیرد، بی انکه هیچ کس دیگری را مقصر بداند.
او می گوید: همواره به دنبال این بودم که بدانم" این اتفاق چه تاثیری در رشد من خواهد داشت؟ چگونه می توانم از ان اتفاق برای دستیابی به خود الهی ام سود ببرم؟"
این ماجرا روی دیگری هم داشت و آن این بود که " می توانستم به حال خودم افسوس بخورم و از دردهایم متنفر باشم.
اما تصمیم گرفتم که در پی یافتن چیزی ارزشمندتر باشم و راز پنهان در آن رویداد اسفبار را کشف کنم. تصمیم گرفتم دنبال طلا و جواهر باشم و بگویم:"
چرا به آن نیاز دارم؟
از این شرایط چه چیزی می توانم به دست بیاورم؟
اگر چنین تجربه ای را نداشتم، چگونه می توانستم با دیگران تشریک مساعی کنم؟
من برای انجام کارهایم، زندگی کاملی را گذرانده ام. اگر ابتدا از خودم حمایت نمی کردم و زخم هایم را التیام نمی بخشیدم، نمی توانستم چنین کاری را در حق دیگران انجام دهم تا آنها نیز همین کار را بکنند.
در ادامه بیشتر بخوانید: