ماشین رفتار
این اصطلاح اولین بار توسط ویلیام گلسر مطرح شد. از نظر او رفتار شامل چهار بخش می داند که هر یک را به یکی از چهار چرخ ماشین تعبیر می کند.
به اعتقاد او مجموعه ی رفتارهایی را که در طور عمر هر انسانی بروز می دهد را همانند یک ماشین تصور کنیم؛ برای این ماشین چرخ ( چهار بخش) در نظر بگیریم؛ هر کدام از این چرخ ها نماد یک بخش از رفتار ما را شامل می شود. که دو چرخ در جلوی ماشین و دو چرخ در عقب ماشین قرار می گیرند.
این چهار بخش(چرخ ) شامل:
1- فکر اولین بخش این ماشین است که از آن به چرخ سمت چپ جلویی ماشین است و رفتارهایی را که شامل می شوند از قبیل تحلیل کردن، استدلال کردن، خیال پردازی کردن می باشد. یعنی زمانی که ما درباره جزییات این بخش صحبت می کنیم؛ منظورمان همین بخش از اعمال ما را شامل می شود.
2- عمل دومین بخش از این ماشین است که همان چرخ جلویی سمت راست است و افعالی را شامل می شود از قبیل: راه رفتن، خندیدن، فریاد زدن و تمامی اعمال دیگری است که ما انجام می دهیم.
3- فیزیولوژی سومین بخش از این ماشین است؛ چرخ عقبی سمت چپ این ماشین است. زمانی که ما دچار سردرد هستیم، احساس سرما می کنیم و یا در گرما عرق می کنیم؛ این بخش از رفتار ما را شامل می شود؛ البته که شامل بروز یکسری اعمال از ما می شود.
4- احساس چهارمین بخش از آن است. چرخ عقبی سمت راست ماشین ماست و تمامی افعالی را شامل می شود که به احساسات ما مربوط می شود؛ از جمله غم، شادی و ناامیدی و یا هر احساس دیگری که ما تجربه می کنیم.
ما معمولا رفتار را با عمل یکسان می دانیم و آن را محدود به عمل می دانیم؛ مثلا زمانی که می گوییم:
چون افسرده بودم، مدتی تلفن دوستم یا خواهرم را جواب ندادم.
انگار که افسردگی خارج از انتخاب و اختیار من بوده و حالا که در این شرایط قرار گرفته ام؛ رفتاری از خودم نشان دادم که باعث قطع ارتباط موقت با دوستانم شد.
اما گلسر افسرده بودن را هم مانند " قطع کردن ارتباط" بخشی از رفتار می داند.
او معتقد است که من در زمان افسردگی تصمیم گرفتم که افسردگی کنم و من خودم به اختیار خودم افسردگی را انتخاب کردم و مایل به ایجاد ارتباط با دوستانم نبودم.
فردی را تصور کنید که افسردگی دارد او به پزشک مراجعه می کند و پزشک برای او داروی ضدافسردگی تجویز می کند.
دوستان و خانواده و اطرافیان او هم از این ماجرا اطلاع دارند و هوای او را دارند؛ او را حمایت می کنند، به او محبت می کنند و سعی می کنند که حواسشان به او باشد.
بعد از مدتی کوتاه و مراجعه مجدد به پزشک، داروهای تجویز شده او کم می شود و به مرور زمان از دوز داروها کم می شود تا جایی که پزشک به او می گوید که تو دیگر نیازی به دارو نداری و اینجا او از مرکز توجه خانواده خارج می شود.
این نقطه، نقطه ای است که او دیگر از سمت خانواده و دوستان دریافت محبت نمی کند و از دید آنها به انسان قبل از بیماری تبدیل شده است و دیگر بیمار نیست و اینجاست که برای بار دیگر افسردگی به سمت او برمی گردد و اطرافیان شاهد عوارض افسردگی او می شوند و همانند گذشته سرحال نیست، دارو مصرف می کند و سبک نگارش او در شبکه های اجتماعی متفاوت می شود و او را می بینیم در حالی که به دوران افسردگی خود بازگشته است.
نتیجه ای که اینجا ما شاهد آن هستیم، اینست که افسردگی برای او محبت و جلب توجه به ارمغان می آورد.
او می گوید که ما افسرده نمی شویم، بلکه ما افسردگی می کنیم.
ما شاد نمی شویم، بلکه ما شادی می کنیم.
ما تمام رفتارهایمان را انتخاب می کنیم، اما فقط به مولفه عمل و تفکر مستقیم دسترسی داریم.
مولفه احساس و فیزیولوژی را می توانیم به صورت غیرمستقیم از طریق اعمال و افکارمان کنترل کنیم.
در ماشین رفتار:
چرخ های جلو فکر و عمل هستند و چرخ های عقب فیزیولوژی و احساس هستند مانند همه ماشین ها، چرخ های جلویی ماشین رفتار را می توان مستقیما از طریق فرمان کنترل کرد؛ چرخ های عقب را نمی توان چرخاند.
اما اگر چرخ های جلو می چرخند به تبع آن کل ماشین و چرخ های عقب نیز مسیرشان تغییر می کند.
ما می توانیم عمل و فکرمان را کنترل کنیم. ما عمل و فکرمان را انتخاب می کنیم و احساس و فیزیولوژی ما در نتیجه آن تغییر می کند.
برای مثال زمانی را تصور کنید که به ما به خاطرات خوش فکر می کنیم و یا بدون دلیل می خندیم؛ احساس مان تغییر می کند در هنگام افسردگی کردن فرد نمی تواند احساس یا فیزیولوژی خود را تغییر دهد. اما یک پیاده روی ساده می تواند همه مولفه های دیگر را تحت تاثیر قرار می دهد.
تمام این رفتارها برای برآورده کردن نیازهای اساسی ما هستند. البته افراد مختلف برای تامین نیازها رفتارهای مختلفی از خود نشان می دهند و این تفاوت به دلیل تفاوت در دنیای مطلوب افراد است.