افسردگی
پروفسور آئورن بک می گوید ما زمانی افسرده می شویم که نسبت به خودمان و دیگران و جهان آینده بدبین باشیم. چرا این بدبینی اتفاق می افتد. چون زمینه اش را داریم و عواملی هم به ایجاد آن کمک می کنند. از درس عقب می افتیم. در کسب و کار موفق نمی شویم. در کارمان به نتایج مفید نمی رسیم. در زندگی مدام احساس شکست خوردگی داریم.
به تبع آن دچار اختلال در ترشحات غدد درون ریزمان ایجاد می شود. سطح سروتونین در مغز کاهش می یابد؛ گاهی در این شرایط خودمان را با دیگران مقایسه می کنیم و نسبت به دیگران کینه و نفرت در ما ایجاد می شود.
به طوری که از واقعیت ها دور می شویم؛ معیار و میزان سلامتی نزدیک بودن به واقعیت هاست.
برای بعضی از حوادث و اتفاق ها کاری نمی توانیم انجام دهیم و تسلیم می شویم.
به اعتقاد پژوهشگران نشانه هایی به نام اختلال افسرده ساز شخصیت وجود دارد که افراد مبتلا به آن نسبت به خود و دیگران همواره بدبینند و جهان به نظر ایشان بی رحم و بی پشتیبان است و خود بی ارزشند و آینده نومید کننده است. این افراد به دلیل داشتن این دید منفی به زندگی، مستعد ابتلا به افسردگی می باشند.
یکی از عوامل مهم ایجاد افسردگی طردشدگی ها می باشند و گاهی از این که احتمال می دهیم طرد بشویم، احساس بدی پیدا می کنیم. اگر بدشانس باشیم و چندین بار این احساس به ما دست دهد و دچار وسواس فکری در این زمینه بشویم، ممکن است بتدریج سر از افسردگی درآوریم. یعنی مدام به خود پیام های منفی مخابره کنیم. به خود بگوییم که مورد پسند دیگران نیستیم. بدرد نمی خوریم، ارزشمند نیستیم به دنبال این احساس هایی که تجربه می کنیم دایره زندگی اجتماعی خود را محدود می کنیم و رفته و رفته در دام افسردگی بیفتیم.
این احساس طرد شدگی نشان می دهد که ما محاسبه درستی از رابطه نداریم. قضاوت های غلط می کنیم. اختلالی در شناخت ما نسبت به خود و دیگران و ارزش ها وجود دارد. در واقع، در کودکی بدین شکل برنامه ریزی ذهنی شده ایم. یعنی برنامه ریزی ذهنی ما اشکال دارد. باید ذهن خود را از نو بازبینی کنیم.
راه درمان
در تغییر نگرش ما نسبت به مفهوم زندگی است. ددر دیدن باورهای غلط و در شیوه زیستن است. در رویکرد ما نسبت به معنی زندگی است. باید در این مورد سخت گیر باشیم. یعنی خیلی دقیق کار کنیم. سرسری از روی قضایا نگذریم. در تغییر نگرش ما نسبت به دیگران و نسبت به آینده است و از همه بیشتر نسبت به خودمان است. نیاز داریم که با خود بیندیشیم. کلاه خود را قاضی کنیم. از عالم توهم و خیال بافی بیرون بیاییم. به آن چیزی که داریم قناعت کنیم و سعی کنیم که به هدف های خود در زندگی برسیم. هدف هایی که با واقعیت ها همخوانی داشته باشند.
همواره افسردگی در شرایط بحرانی آشکار می شود. وقتی که اضطراب و تنش و استرس فشارهای عصبی توان ما را گرفته است. انرژی ما را خورده است. ناگهان از پا می افتیم. ابتدا باید خود را از نظر غذایی و ویتامین ها تقویت کنیم تا بتوانیم در برابر این هجوم بایستیم. آنگاه باید ذهن خود را مهار کنیم. مثبت اندیشی هم کمک کننده است. بایستی دست از مقایسه و محاسبه برداریم. برای مدتی به آن چه داریم قناعت کنیم. خدا را برای داشته هایمان شکرگزار باشیم.
بحران افسردگی اوج و حضیض دارد؛ باید نگران این اوج و فرودها نباشیم چرا که طبیعی است.
متاسفانه در زمانهای افسردگی سخت تلقین پذیر می شویم، باید مراقب آدم های نادان و کژفهم باشیم. متوجه باشیم که بسیار حساس شده ایم. تلقین پذیر شده ایم. خیال باف شده ایم. ترس بر ما مستولی است. خود را ناتوان و ضعیف می پنداریم. هر قدر بیشتر وضعیت خود را بدانیم زودتر از این بحران نجات پیدا خواهیم کرد.
افسردگی ناشی از عملکرد نامناسب بعضی ناقل های عصبی است. ناقص های عصبی پیک های شیمیایی در مغز هستندکه پیام های الکتریکی را از یک نورون در محل سیناپسی به نورون دیگر می رسانند. این نورون ها سبب ایجاد ارتباط های پیچیده متقابل نورون ها می شوند که به رفتارها و احساس ها و اندیشه های ما شکل می دهند.
منبع: کتاب" غلبه بر ترس "