بیشتر تصور می شود که ناخودآگاه، به نوعی بخشی از شخصیت و درونی ترین قسمت زندگی ما آدمهاست، چیزی شبیه" قلب" و ان را منبع همه نوع افکار می دانند.
درون شریان های قلب خون جاریست و در این شریان ها مزاج ها، خشم های ما و ناتوانایی ما نهفته است. این نگاهی است که خوداگاه به ناخودآگاه ما دارد.
غالبا مردم تصور می کنند که هرکس که وارد حیطه ی ناخودآگاه شود، وارد فضای خفه کننده ی درون گرایی خودمدارانه می شود و در این نقطه ی تاریک ما در معرض حمله ی همه خوهای درنده درونی است.
هر انسانی که در آب نگاه کند، تصویر خود را در آن می بیند و هرکس به درون خود رجوع کند، این واقعیت را باید بپذیرد که با خود واقعی خود روبه رو شود. همه ی ما می دانیم که آینه هیچ گاه دروغ نمی گوید و در نهایت صداقت تصویر منعکس شده را نمایان می کند. این تصویر آن بعد از روح ماست که هرگز به دنیا نشان نمی دهیم، شاید هم گاهی به دلایل زیادی به روی آن نقاب می زنیم و مانند صورتک یک بازیگر است. اما آینه ی یاد شده که در پشت ماسک قرار گرفته، چهره واقعی انسان را نشان می دهد.
این رویارویی با خود واقعی، اولین آزمون شجاعتی است که در سفر خود به درون با آن روبه رو می شویم، آزمونی که بیشتر مردم را می ترساند، چون مواجهه شدن با خودمان به معنای رویارویی با چیزهای ناخوشایندتری است و تا زمانی که بتوانیم همه ی موضوعات منفی را به محیط پیرامون فرافکنی کنیم، می توانیم از آنها اجتناب کنیم. اما اگر بتوانیم سایه ی خودمان را ببینیم و تحمل شناخت آن را داشته باشیم، بخش کوچکی از مشکل موجود، حل شده است: دست کم ناخوداگاه شخصی را پرورش داده ایم.
سابه بخش زنده ای از شخصیت ماست و بنابرین، به شکلی در کنار آن زندگی می کند. این امکان که آن را به عنوان بخشی جدا از وجودمان درنظر بگیریم یا به کمک خرد، آن را بی ضرر کنیم، ممکن نیست.
مشکل مطرح شده در این جا بسیار بزرگ است، چون نه تنها تمامیت انسان را به مبارزه می طلبد،بلکه او را در ناتوانی و بی فایدگی نگه می دارد.
روحیه های قوی - که ممکن است آنها را ضعیف بنامیم- دوست ندارند که به یاد سایه بیفتند و ترجیح می دهند که خود را قهرمانانی ببینند که فراتر از خوبی و بدی هستند، به جای بازکردن گره آن را برش بدهند.
با این وجود، قضیه باید دیر یا زود حل شود. در پایان، انسان بایدد بپذیرد که مشکلاتی وجود دارند که او با اتکا به توانایی های خود، قادر به حل آنها نیست، پذیرش این امر باعث می شود که مزایایی مانند صادق بودن، راستگو بودن و هم راستا شدن با واقعیت بهره مند شویم و زمینه را برای به وجود آمدن پاسخ های جبرانی در ناخودآگاه جمعی فراهم سازیم: شما اکنون بیشتر به ایده ها یا شهود کمک کننده توجه می کنید، یا به افکاری می پردازید که پیش از آن اجازه ی حضور در ذهن شما را نداشته اند.
شاید به رویاهایی توجه می کنید که در چنین لحظاتی به سراغ تان می آیند، یا درباره ی رویدادهای درونی یا بیرونی خاصی که درست در همین زمان اتفاق افتاده اند، فکر می کنید.
اگر چنین طرز تفکری دارید، نیروهای کمکی که در اعماق طبیعت انسان جای گرفته اند، می توانند بیدار شوند و برای کمک به شما دخالت کنند، چون ناتوانی و ضعف ، تجربیات جاودانی و همچنان مشکلات جاودانی انسان هستند.
روبه رو شدن با خود واقعی، پیش از هر چیز، به معنای روبه رو شدن با سایه است. سایه، گذرگاهی تنگ و در باریکی است که هرکس که وارد ژرفای چاه تاریک وجود شود، نمی تواند از فشار آن برحذر بماند. اما انسان برای اینکه بداند کیست، باید یاد بگیرد که خودش را بشناسد. چرا که چیزی که پشت آن در قرار گرفته، به اندازه ی کافی شگفت انگیز هست، چون گستره ی بی پایانی است سرشار از موضوعات نامعلوم و غیرمنتظره که درون و برون، بالا و پایین، اینجا و آنجا، مال من یا مال تو یا خوب و بد ندارد.
ناخودآگاه جمعی سیستمی شخصی و قالب بندی شده نیست؛ ناخوداگاه جمعی عینیت محض است و به اندازه ی همه جهان گسترش یافته و در آن به روی کل جهان باز است. در آنجا من مفعولی برای همهی فاعل ها هستم، کاملا برعکس آگاهی عادی و معمولی خودم، که در آن همیشه فاعلی هستم که مفعولی دارد. در آنجا من کاملا با جهان یکی هستم، چنان بخشی از آن شده ایم که به سادگی فراموش می کنم که واقعا که هستم.
برای توصیف این موقعیت، عبارت " گم شده در خویشتن خود" بسیار مناسب است. اما این خود، همان جهان است، به شرطی که فقط آگاهی ما بتواند آن را ببیند. به این دلیل است که باید بفهمیم که چه کسی هستیم.
زمانی که با ناخودآگاه یکی نشویم، ناخودآگاه بر ما تاثیر نمی گذارد.
برگرفته شده از کتاب " ناخودآگاه جمعی" نوشته " کارل گوستاویونگ"