چرا به داستانمان می چسبیم

چرا به داستانمان می چسبیم

چرا به داستانمان می چسبیم؟

ترس از تغییر، ترس از رویایی با واقعیت هایی جدید، آن قدر در ما عمیق است که ناامیدانه به دنیایی می چسبیم که ان را می شناسیم. ما معمولا شناخت را با احساس امنیت اشتباه می گیریم. آرامش و آسایشی که از نتیجه برای مان آشناست به دست می آوریم، ما را در توهم داستانمان نگه می دارد.

اما باید از خودمان بپرسیم که آیا زیستن در داستانمان واقعا به ما احساس امنیت می دهد؟ 

به جای اینکه خطر تغییر و دگرگونی را بپذیریم، به زندگی عزیزمان می چسبیم و در برابر ناشناخته ها و موارد شک برانگیز مقامت می کنیم.

یک بار داستانی در مورد زنی خواندم که در دریاچه ای شنا می کرد در حالی که سنگی در دست داشت. وقتی به وسط دریاچه رسید، وزن سنگ رفته رفته او را به زیر آب کشید. مردمی که از ساحل نظاره گر او بودند، فریاد زدند:" آن سنگ را رها کن." اما آن زن همچنان سنگ را در دست داشت و رفته رفته غرق می شد. مردم با صدای بلندتر فریاد زدند: " آن سنگ را رها کن." اما باز هم آن زن با در س داشت سنگ، می کوشید شنا کند و خود را نجات دهد. مرم دوباره از او خواستند که آن سنگ را رها کند. زن همچنان که از نظرها نهان شده بود، برای آخرین بار صدایش به گوش رسید که گفت:" نمی توانم. این سنگ مال من است."

بسیاری از ما بیشتر وقت خود را صرف مقاومت در باربر نمایش زندگی خود می کنیم، حال آنکه باید ر جستجوی خر نهفته در جنبه های ناخواسته، باورها و شرایطی باشیم که آنها را ناخوشایند می یابیم. 

مقاومت از علاقه و خواست ما برای دگرگونی شرایط موجود تشئت می گیرد. حتی تمایل اندک به تغییر شرایط می تواد پدید آورنده حجمی عظیم از مقاومت درونی ما باشد. این مقاومت می تواند نسبت به همه داستان یا تنها بخش اندکی از آن باشد که در هر حال سبب ایج عدم تعادل روحی می شود و مانند چسب، ما را به عواطف و باورهایی می چسباند که می خواهیم از آنها جدا شویم. 

شاید کمی عجیب به نظر آید، اما نخستین گام برای رهایی از این شرایط نابسامان، پذیرش همه آن چیزهایی است که در برابرشان مقاومت می کنیم.

تاوان مقاومت

هنگامی احساس مقاومت در ما شکل می گیرد که در مورد خود، دیگران یا دنیای پیرامون مرتکب اشتباه شویم. باور دیدنی که تحریک کننده نیروی مقاومت در انسان هاست، می گوید:" نباید این طور می شد." آن گاه ما مام انرژی و توان خود را به کار می گیریم تا حاضران بپرسیم: " چند نفر از شما بیش از هزار ساعت از وقت خود را صرف تغییر دادن اطرافیان، اتفاق های گذشته یا برخی از ویژگی های ناخوشایند خود مانند ترس، خودخواهی، چاقی یا حتی حساب بانکی تان کرده اید؟"

همه، واقعا منظورم همه است، دست خود را بالا می آورند. بیشتر ما بر این باوریم که اگر به شدت در برابر شرایط ناخواسته زندگی مقاومت کنیم، می توانیم آنها را از بین ببریم. اما با اطمینان کامل به شما قول می دهم که مقاومت در برابر آنچه هست هرگز سبب از میان برداشتن آن نخواهد شد و تنها سبب می شود تا بیشتر در اعماق داستان خود و انکارها فرو بروید. 

مقاومت نه سبب کاسته شدن بیست کیلو از وزنتان می شود و نه علاقه تان را به شوهر سابقتان زیادتر می کند.

تمرین موثر، گاهی بهترین راه گریز از شرایط دشوار، تسلیم شد است. مثلا اگر حریفی دست مرا بگیرد، به جای مقاومت و تلاش برای رها ساختن دستم، بهتر است رو به رو با او بایستم و کاملا عضلات دستم را شل کنم. 

تلاش برای آزاد کردن دستم تنها سبب ایجاد واکنش هیجانی دیگری در حرفم می شود. اما وقتی من عضلاتم را شل می کنم، او نیز بدنش شل می شود. ان گاه من این فرصت را پیدا می کنم که خودم را از چنگال او برهانم.

مقاومت همواره اولین واکنش ما در برابر خطراتی است که با آنها روبه رو می شویم. اما هنگامی که نفس عمیقی بکشیم، خود را آرام و نیروی نهفته در وجودمان را بیدار کنیم، ان گاه به حداکثر توان خود دسترسی خواهیم داشت.

برای از میان برداشتن رنج هایمان باید برخلاف عواطف و خواسته مان رفتار کنیم و تسلیم را برگزینیم. هر چیزی که در پی دگر گونی اش هیتیم، هر چیزی که از آن هراس داریم، هر چه که ما را خشمگین می کند یا حاضر به پذیرش آن نیستیم، مانند چسب ما را به گذشته، داستان زندگی مان و باورهای موهومی که آن را پیش می برد، می چسباند. اگر خود را تسلیم بخش های تشکیل دهنده زندگی مان کنیم، آن گاه می توانیم با گوش جان به صدای بخش های بی گناه ترمان گوش فرا دهیم و خود را از شر صداهای تکراری و دائمی صندوق سایه مان خلاص کنیم.

تنها هنگامی می توانیم دست از مقاومت برداریم و مفهوم واقعی تجربیات زندگی مان را درک کنیم که بپذیریم تاکنون اسیر آسایش های دروغین داستان زندگی مان بوده ایم. 

کافی است تصمیم بگیریم به درستی از این داستان ها استفاده کنیم. خودمان را دوست داشته باشیم و به آزار خودمان بپردازیم و خود را سرزنش کنیم. 

در این صورت به راحتی می توانیم از داستانی که برای استفاده ما طراحی شده است، سود ببریم.

آن زمان که شرایط موجود را بپذیرید و نقش مدیرعامل را در این دنیا ایفا کنید و خود را ستاره درخشان داستانتان بدانید، زندگی تان آسان تر خواهد شد و می توانید صدای روحتان را از اعماق وجودتان بشنوید.

 

 

 

 

 


ارسال نظر

نام (اختیاری)

ایمیل (ضروری)

نظر