کار درست؟

کار درست؟

کار درست را انجام بدهم!؟

همواره ببینید که اکثریت مردم چه کاری انجام می دهند و شما عکس آن کار را انجام دهید. البته این کار ممکن است که سخت و ناخوشایند باشد. حداقل در ابتدا هنگامی که آن 95 درصد شما را نادیده می گیرند، به شما می خندند یا با شما می جنگند. اما در پایان شما برنده می شوید. وقتی با برتری خفیف همراه شوید، همیشه برنده اید.

البته در این جا باید کمی هوش و بصیرت به خرج دهید. شما نمی توانید همه چیز به نفع شما تمام شود. مخالفت به منظور مخالف بودن با دیگران فقط نوع دیگری از همنوایی با آن هاست؛ شما هنوز هم برده اکثریت هستید، فقط در تضاد با آنها رفتار می کنید.

احتمالا وقتی از منحنی موفقیت بالا می روید، به تنهایی به بالای آن برسید، مانند ادیسون یا لینکلن.

کاری را انجام دهید که اکثریت مردم جرات و شهامت انجام دادنش را ندارند. این ریسک را بپذیرید که آن یک نفر باشید، نه یکی از آن نوزده نفر. آیا مردم از شما انتقاد می کنند؟ البته که این کار را انجام می دهند. اما آیا تا به حال دیده اید که مجسمه ای از یک منتقد ساخته شود؟ ما مجسمه آن 95 درصد را نمی سازیم. بلکه همواره مجسمه ها از روی آن 5 درصد ها ساخته می شود.

هنگامی که من نویسنده کتاب در شرکت تگزاس اینسترومنت مشغول به کار شدم؛ کاملا آماده پذیرفتن یک پست مدیریتی بودم، اما زندگی نقشه های دیگری برایم داشت. آن ها من را در بخش فروش به کار گرفتند. من مات و مبهوت و البته وحشت زده شده بودم. مطمئن بودم که امکان ندارد ملاقات هایی برای فروش ترتیب دهم و به طور مفتضحانه ای شکست نخورم. من از عدم پذیرش نمی ترسیدم. ترس من از سرافکندگی و تحقیر ناشی از عدم پذیرش بود.

همان موقع می خواستم از شغلم استعفا بدهم و شرمسار و ناراحت تحصیلاتم را ادامه دهم...  اما می دانستم افراد موفق کارهایی را انجام می دهند که افراد ناموفق تمایلی به انجام دادن آن ندارند؛ من در موقعیت بدی گیر افتاده بودم؛ اما می دانستم که باید کارم را ادامه دهم. من ناگهان با یک مقاله ای مواجه شدم که در آن نوشته شده بود که در یک مراسم تشییع جنازه معمولی به طو متوسط تقریبا ده نفر گریه می کنند. 

باور این موضوع برایم سخت بود. یک بار دیگر آن پاراگراف را خواندم تا مطمئن شوم که درست متوجه شده ام. " فقط ده نفر". فقط همین!!

در تمام طول مدت عمر هر انسانی، او تمام عمرش را صرف سعی و تلاش، تحمل سختی ها، کسب دستاوردها، موفقیت ها، غم ها و شادی هایی می کند که در پایان عمر در کل جهان فقط ده نفر به او اهمیت می دهند و در مراسم تشییع او گریه می کنند.

وقتی به پاراگراف بعدی رسیدم در آن پاراگراف گفته بود که اگر هوا بارانی باشد، 50 درصد از افرادی که در مراسم تشییع جنازه شرکت کرده اند، تصمیم می گیرند که در مراسم خاکسپاری شرکت نکنند و مستقیم به خانه شان برمی گردند.

واقعا باورش سخت بود. وقعا مایوس شدم. اما آن موقع که درون اتومبیلم نشسته بودم، فهمیدم که این مطلب چقدر برایم رهایی بخش بود، چرا که با خودم گفتم: " چه اهمیتی دارد که دیگران درباره ی کاری که من انجام می دهم چه فکری می کنند. اگر احتمالش آن قدر کم است پس چرا باید نگران باشم که آن ها درباره ی من چه فکری می کنند!؟

چرا باید از عدم پذیرش بترسم؟

چرا باید بسته شدن یک یا دو در برایم مهم باشد؟

چرا باید دلواپس و نگران افکار دیگران باشم؟

چرا باید نگران چیزی باشم که آن 95 درصد می گویند فکر می کنند یا انجام می دهند؟

مواجهه و رویارویی با حقایقی در مورد مرگ چه بسا برخی از حقایق مهم زندگی را برایمان روشن تر کند. آن مقاله منطقه ی آسایش مرا وسیع تر کرد و شهامت و شجاعتم را به یک سطح جدید برد.

سرانجام شهامتم را جمع کردم، از اتومبیل پیاده شدم و به داخل داروخانه رفتم و به گونه ای صحبت کردم که معتقدم تا به امروز بدترین ارائه فروش در تاریخ بوده است.

آن ها چیزی نخریدند و به تعبیری، آن ارائه یک شکست واقعی بود. اما وقتی که به اتومبیلم بازگشتم، سربلند و راضی بودم. من کارم را انجام داده بودم و این برایم پیروزی بود.

کلمات درست


ارسال نظر

نام (اختیاری)

ایمیل (ضروری)

نظر