بهانه ممنوع!

بهانه ممنوع!

بهانه ممنوع!

هرگاه دیگران ار مقصر بدانیم، از انها به عنوان بهانه ای استفاده می کنیم برای توجیه ناکامی ها و شکست هایمان . ما انسان ها در خلق بهانه برای توجیه شرایط مان استادیم. بهانه های انسان به پلنگی می ماند که برای پنهان شدن، خود را با محیط اطرافش هماهنگ می کند. بهانه های ما خود را به شکل واقعیت نشان می دهند. پنهان می شوند و هرگاه که تصمیم به بیرون رفتن از محدوده ی داشتانمان بگیریم، در گوشمان زمزمه می کنند. بخش ترسناک قضیه این است که اغلب گمان می کنیم این توجیه ها واقعیت دارند و صرفا بهانه ای نیستند تا بتوانیم از شر داستانمان رها شویم. 

این بهانه آوردن ها تنها به منظور حفظ و تداوم داستانمان است. 

بایدنگاه عمیق تری به نمایش های روزانه مان بیندازیم و به بهانه هایی بنگریم که از آنها استفاده می کنیم. آن گاه از خود بپرسیم:" آیا این واقعیت است یا بهانه ای بیش نیست!"

ما برای شروع فرآیند تغییر و برچیده شدن واقعیت های زندگی کنونی مان باید با بهانه هایی که باعث می شوند عقب نشینی کنیم و از تحقق موانعی نامرئی هستند که دورمان را گرفته و همچون مرزهایی ما را محدود کرده اند. آن مرزها به ما می گویند تا کجا می توانیم جلو برویم و اجازه انجام چه کارهایی را داریم. بهانه ها شرایط زندگی ما را توجیه می کنند و به ما می قبولانند که توان دستیابی به آرزوهایی غیرواقعی و دست نیافتنی را داریم.

مجسم کنید که در جعبه شیشه ای شفافی گرفتار آمده اید و هر بار که تصمیم می گیرید از آن مرزهای غیرقابل رویت عبور کنید، به دیواره ی شیشه ای می خورید و دوباره در همان جایی قرار می گیرید که قبلا بودید.

این درست شبیه حالتی است که ما با بهانه هایمان داریم. یعنی همواره به همان جایی برمی گردیم که از آنجا شروع کرده بودیم، زیرا مرزهایمان تعیین و در ذهنمان برنامه ریزی شده اند و مانند هر روش عملیاتی دیگری، از مقررات خاص خود پیروی می کنند. بهانه ها ما را به واقعیت های فعلی مان پیوند می دهند. بهانه سبب می شود تا به حرکت در دایره نارضایتی هایمان ادامه دهیم.

بهانه های ما می توانند شکل های متفاوتی داشته باشند:

" چنین اتفاقی هرگز برای من نمی افتد."، " نمی توانم همه اینها را یک جا داشته باشم."، " من به اندازه کافی خوب نیستم، سن و سال کافی خوب ندارم، باهوش هم نیستم." اما چطور است بگوییم: " من زیادی پیر، کودن، چاق، خسته، ... ( این نقطه چین را پر کنید) هستم."، " من از پا افتاده ام. گیج شده ام. کاری از دستم بر نمی آید." یا " من نمی دانم چگونه به تو هشدار دهم؟" یا " من تنبل هستم. توان کافی ندارم. همواره کارهایم را به تاخیر می اندازم."، " باید بیشتر درس بخوانم."، " به اطلاعات و یاری بیشتری نیاز دارم."

آیا چنین جملاتی به نظرتان آشنا نمی آید؟ اینها چطور؟ " آمادگی اش را ندارم. فردا آن را انجام می دهم. هرگز نمی توانم خودم را آماده کنم؟" این جملات چطور؟ " اگر فقط دوران کودکی متفاوتی داشتم، چه می شد اگر تنها کمی تغییر پدید می آمد؟ این کار از ست من بر نمی آید. بدون تردید اگر فرد دیگری جای من بود بهتر می توانست این کار را انجام دهد." آیا با این ناتوانی ها آشنایی ندارید؟ این جملات چطور؟ " یک نفر باید به من کمک کند. اگر بگویم در ذهنم چه می گذرد، دیگر کسی به من اهمیتی نخواهد داد و دوستم نخواهد داشت. اگر به بالاترین توان و قابلیتم دست یابم، آن گاه همیشه تنها خواهم ماند. مگر هر کاری که تاکنون انجام داده ام کافی نیست؟" شما چه بهانه هایی دارید؟

نارضایتی ها، شکایت ها و دردهایمان معمولا بهانه ای می شوند برای بروز ندادن آنچه در توان داریم. این شرایط غم انگیز چنان ما را خود غرق می کنند که دیگر توان جداکردن آنها را از خودمان نداریم. برای رهایی از این اوضاع و احوال و رسیدن به فراسوی محدودیت هایی که داریم، باید متوجه شویم که جداشدن از آنها چه مزایایی می تواند برایمان داشته باشد.

روشی سریع برای اینکه ببینید بهانه می آورید یا نه، این است که به سوالات زیر پاسخ دهید.

1- آنچه پیش از این شنیده ام واقعیت است یا بهانه؟

2- آیا ( نام فردی را ببری که او را ستایش می کنید و برای تان محترم است) این را واقعیت می بینید یا بهانه؟

3- من مسوول این انتخاب هستم، یا آن را گردن دیگری می اندازم، یا آن را خواست خدا می دانم؟

چنین سوال هایی از خودتان به شما کمک می کند که متوجه شوید. زندگی تان را با توسل به بهانه توجیه می کنید یا نه. یکی از بهانه هایی که همواره از آن استفاده می کردم این بود که دائما به خودم بگویم آن قدر گرفتارم که هرگز نمی توانم کمی هم به خودم برسم. صدای خودم را می شنیدم که مدام تکرار می کرد:" این چه جور زندگی است که من دارم؟ چقدر باید کار کنم؟"

این بهانه ها سبب می شد تا احساس ناتوانی و قربانی بودن کنم. این بهانه را بدون هیچ تردیدی، واقعیت های زندگی ام می دانستم. اما سرانجام از این بهانه جویی ها دست برداشتم و به خودم گفتم :" آیا این واقعیت دارد یا تنها بهانه ای است که بارها و بارها از زبان خودم شنیده ام؟" 


ارسال نظر

نام (اختیاری)

ایمیل (ضروری)

نظر