هوش مالی؟
من( رابرت کیوساکی) را در پنج سالگی برای عمل جراحی به بیمارستان بردند. آن طور که متوجه شده بودم این بیماری از عوارض آبله مرغانی بود که گرفته بودم. روزهای ترسناکی را پشت سر گذاشتم. به دنبال بیماری من برادر و خواهر کوچک من هم دچار بیماری شدند و مجبور به بستری در بیمارستان شدند.
نسال سختی برای پدرم بود. اون سال بین ما شش نفر فقط پدرم بود که بیمار نشده بود. خبر خوب این بود که همگی ما خوب شدیم و خبر بد اینکه صورت حساب های پزشکی بود که دایما به دست ما می رسید. پدرم آن سال دچار بیماری جسمی نشد اما دچار بدهی های پزشکی شد که فلج کننده بود.
پدرم فارغ التحصیل دانشگاه هاوایی بود و در مدرسه نابغه بود. لیسانس خود را دوساله گرفت و آرزو داشت که روزی پروفسور دانشگاه شود. حالا با یک خانواده شش نفره وام مسکن و صورت حسابهای سنگین پزشکی رویاهایش را رها کرده بود و به عنوان دستیار مدیر در یک مدرسه در شهر کوچک هیلو، در جزیره بزرگ هاوایی، مشغول به کار شد. او فقط برای انتقال خانواده به جزیره دیگر از پدرش قرض گرفت.
پدرم به موفقیت بزرگی در شغل خود رسید و دکترای افتخاری گرفت؛ ولی تا آخرین روزهای زندگی اش آرزوی پروفسور دانشگاه شدن را در سر داشت. او اغلب می گفت:" وقتی شما بچه ها از خانه رفتید، من به مدرسه برمی گردم و کار مورد علاقه ام، تدریس را انجام می دهم".
او به جای تدریس مدیر آموزش ایالت هاوایی شد؛ یک پست کاملا اداری. سپس کاندیدای معاونت فرمانداری شد و شکست خورد. ناگهان در پنجاه سالگی از کار بیکار شد. بعد از انتخابات، مادرم در 48 سالگی در اثر مشکل قلبی فوت کرد. پدرم بعد از این اتفاق هرگز از نظر روحی بهبود پیدا نکرد.
یک بار دیگر مشکل مالی به سراغ ما آمد. پدرم در حالی که شغلی نداشت، تمام پس انداز بازنشستگی خود را بر روی حق امتیاز بستنی ملی سرمایه گذاری کرد و تمام سرمایه خود را از دست داد.
پدرم با بالا رفتن سنشش احساس مس کرد دوستان و همراهانش او را کنار گذاشته اند. زندگی کاری او به پایان رسید و هویتش از بین رفته بود. او با فکر کردن به هم کلاسی ثروتمندش که سراغ تجارت رفته بود، بسیار عصبی می شد و اغلب می گفت:" من زندگی ام را وقف آموزش کودکان هاوایی کرده ام. حالا چه نصیب من شده است؟ هیچ. هم کلاسی من ثروتمند تر می شود و من چه گیرم آمده است؟ هیچ"
من هیچ وقت نفهمیدم چرا به مدرسه برنگشت تا تدریس کند؛ اما به نظرم به دلیل این بود که او شدیدا سعی می کرد سریع ثروتمند شود و زمان های از دست رفته را جبران کند. او از دنبال کردن معاملات عجیب و غریب و همراهی کردن نمایندگان مجلس خسته شده بود. هیچ کدام از روش های یک شبه ثروتمند شدن او موفقیت آمیز نبود.
پدرم در تمام عمرش مشکل مالی داشت. اهمیتی نداشت که چقدر درآمد دارد، در هر صورت پول کافی نداشت. ناتوانی در حل این مشکل باعث شد در زمان مرگش درد بکشد. او به صورت ناراحت کننده ای در زمینه شغلی و در جایگاه پدر احساس بی کفایتی می کرد.
من یک پدر فقیر داشتم( پدر خودم ). و یک پدر پولدار داشتم( پدر دوستم).
پدر ثروتمند من هم از نه سالگی به من درباره پول آموزش می داد. مشکلات مالی داشت؛ اما ان ها را به شکلی متفاوت با پدر فقیرم حل می کرد. او می دانست پول مهم است؛ بنابرین تلاش می کرد هوش مالی خود را در هر موقعیتی افزایش دهد. او در برابر مشکلات مالی مقاومت می کرد و فرایند حل آن ها را یاد می گرفت. پدر ثروتمند من به هیچ وجه مانند پدر فقیرم از نظر آکادمیک باهوش محسوب نمی شد؛ اما چون هوش مالی خود را افزایش می داد، مشکلات مالی اش از نوع " پول بسیار زیاد است" بود.
مشکلات مالی افراد فقیر:
1- نداشتن پول کافی
2-استفاده از کارت اعتباری برای تکمیل کردن کسری پول
3- افزایش هزینه های زندگی
4- پرداخت مالیات بیشتر در صورت درآمد بالاتر
5- ترس از اتفاقات ناگهان
6- توصیه های بد مالی
7- پس انداز بازنشستگی ناکافی
مشکلات مالی افراد ثروتمند:
1- داشتن پول زیاد
2- نیاز به امن نگه داشتن و سرمایه گذاری پول ها
3- ندانستن اینکه آیا مردم آنها را دوست دارند یا پول هایشان را
4- نیاز به مشاوران مالی باهوش تر
5- بزرگ کردن بچه های لوس
6-برنامه ریزی برای وراثت و املاک
7- مالیات دستگاه اجرایی
پدر فقیر من در تمام زندگی اش مشکل مالی داشت. مهم نبود چقدر درآمد دارد؛ مشکل او از جنس" پول کافی نیست" بود. پدر ثروتمند من هم مشکل مالی داشت؛ ولی مشکل او از جنس" پول زیاد است" بود. شما کدام مشکل مالی را می خواهید؟
هوش مالی یعنی اینکه تمام تلاش خود را به کار بگیریم که راه حل های درست را برای رفع مشکل مالی به کار بگیریم. چرا که حل مشکلات مالی انسان را پولدار می کند. یعنی قوانین بدست آوردن پول را بلد باشیم و بدانیم که این قوانین تغییر کرده است. باید بازی پول را بدانیم و ان را درست به کار بگیریم. در یک کلام باید آی کیو مالی خود را افزایش بدهیم.