روشن ساختن تصمیم
یک تصمیمی که برابر است با هزار تصمیم دیگر.
با یک مثال شروع می کنیم. سه تا شرکت را در نظر بگیریم با مهمترین ماموریتی که هر کدام از آن شرکت ها در راس کارهای خود دارند.
شرکت شماره یک
شرکت تولید کننده و توزیع کننده برتر تجهیزات زراعی از قبیل قطعات یدکی، تراکتورها، ابزار و ادوات کشت است
مهمترین ماموریت این شرکت اینست که : از طریق خدمات پس از فروش، نوآوری، کیفیت تعهد عالی به رشد سودآوری برسند.
شرکت شماره دو
شرکت سازنده تجهیزاتی از قبیل کامیون های زباله و تجهیزات الکترونیکی مانند چاپگرهای جوهر افشان و مدارهای الکترونیکی
مهمترین ماموریت این شرکت اینست که: همه بازارهایی را که در آن حضور دارد به نفع مشتریان و سهام دارانشان رهبری کنند.
شرکت شماره سه
شرکت تولید کننده مواد غذایی و نوشیدنی، به ویژه شیر، لبنیات و سویا
هدف اصلی این شرکت به حداکثر رساندن ارزش بلندمدت سهام داران و در عین حال تبعیت از قوانین قلمروهایی که شرکت در آن ها کار می کند و همچنین رعایت بالاترین استانداردهای اخلاقی در همه حال است.
حالا بریم سر اصل مطلب!
چطور انجامش دادی؟ اگر هیچ راه حلی برای حل این معما نداشتید، تنها نیستید. بیانیه های تا حد زیادی مشابه با بیانیه شما وجود دارد که کار را تقریبا غیرممکن می کند. چنین بیانیه های مبهم و خودپسند ماموریتی ممکن است هنوز در برخی جاها به عنوان " بهترین روش" در نظر گرفته شود. اما در بسیاری از موارد آن ها به چیزی که قصد تحقق آن را داشتند، نمی رسند؛ یعنی الهام بخشیدن به اهداف روشن کارکنان.
از " تا حدی شفافیت " تا" واقعا شفاف"
بیشتر مدیران اغلب ادعا می کنند که هدف یا استراتژی شرکت آن ها " تا حدی شفاف" است، گویی که همین اندازه را کافی می دانند؛ اما هر کسی که از عینک استفاده می کند ، می داند که تفاوت زیادی بین تا حدی واضح و واقعا واضع وجود دارد! به نظر می رسد همین امر در مورد استراتژی حرفه ای افراد نیز صادق است. وقتی از مردم می پرسیم:" واقعا در پنج سال آینده از حرفه خود چه می خواهید؟" هنوز هم از اینکه تعداد کمی از مردم می توانند به این سوال پاسخ بدهند، متعجیم.
اگر پیش بینی عملکرد افراد به هدف واضح آن ها بستگی نداشت، اهمیت این امر چندان مهم نبود.در کار با گروه های اجرایی، از دیدن اینکه هدف گروه ها برای رسیدن به اهدافی که برای آن تلاش می کنند، به جای اینکه واقعا واضح باشد، به یک نحوی واضح است، شگفت زده ام.
از طرفی از نظر پویایی انسان، بهای سنگینی برای این گروه ها خواهد داشت. واقعیت این است که انگیزه و همکاری زمانی ضعیف می شود که هدف وجود نداشته باشد.شما می توانید رهبران را در زمینه ارتباطات و کار گروهی آموزش دهید و 360 گزارش بازخورد ارائه دهید تا زمانی که نفستان بالا بیاید، اما اگر تیمی اهداف و نقش های خود را روشن نکند، مشکلات تشدید و بیشتر می شوند.
هنگامی که شفافیت وجود ندارد، مردم زمان و انرژی خود را در مسیر بسیاری از چیزهای بی اهمیت هدر می دهند. اما وقتی وضوح آن ها از سطح کافی برخوردار باشد، قادر به پیشرفت ها ونوآوری های بزرگ تری در زمینه کارهایی که واقعا حیاتی هستند( بیشتر از چیزی که حتی افراد تصور کنند) خواهند بود. من در کار خود، به دوالگوی متداول دست یافتم که معمولا وقتی گروه ها اهداف واضحی ندارند با آن مواجه اند.
بازی سیاسی
اولین الگوی مورد بررسی ما می باشد. در این الگو بیش از حد بر جلب توجه مدیر تمرکز می شود. مشکل این است که وقتی افراد نمی دانند پایان بازی خود و قوانین خود را در راستای جلب توجه مدیر و به نفع مدیر به کار می گیرند. آن ها به جای تمرکز بر زمان و انرژی خود جهت تاثیرگذاری بالا، تمام تلاش خود را در بازی هایی مانند تلاش برای بهتر نشان دادن ظاهر خود نسبت به هم سالان و نشان دادن خودشان و تکرار ایده یا احساسات مدیر خود به کار می گیرند. این نوع فعالیت ها نه تنها غیرضروری اند، بلکه زیان بار و دارای پیامدهای برخلاف انتظار هستند.
همه ما در زندگی شخصی خود نیز چنین کاری را انجام می دهیم. هنگامی که ما در مورد هدف واقعی خود در زندگی گنگ هستیم( به عبارت دیگر وقتی از اهداف، آرزوها و ارزش های خود درک روشنی نداریم) بازی های اجتماعی خود را می سازیم.
ما وقت و انرژی خود ار برای تلاش جهت ظاهر خوب در مقایسه با دیگران هدر می دهیم. ما برای موارد غیرضروری مانند یک ماشین یا خانه زیباتر یا حتی موارد ناملموس مانند تعداد دنبال کنندگان خود در توییتر یا ظاهرمان در عکس های فیس بوک، بیش از حد ارزش قائلیم. در نتیجه ما از فعالیت هایی که واقعا ضروری هستند مانند گذراندن وقت با عزیزانمان، پرورش روح خود یا مراقبت از سلامتی مان غافل می مانیم.
همه کارها خوب هستند
در الگوی دوم، گروه های بدون هدف به گروه های بدون رهبر تبدیل می شوند. بدون جهت مشخص، افراد به دنبال مواردی هستند که منافع کوتاه مدت خود را پیش ببرند و از این که فعالیت شان چقدر به ماموریت بلندمدت تیم کمک کند( در برخی موارد ماموریت بلندمدت، گروه را به طور کلی منحرف می کند) آگاهی نیستند. اغلب این فعالیت ها با نیت خوب انجام می شود و برخی از آن ها حتی ممکن است در سطح شخصی ضروری باشند؛ اما وقتی افراد به صورت گروهی کار می کنند، بسیاری از پروژه های متفاوت که با یکدیگر در تضاد هستند به بالاترین سطح اثرگذاری گروه نمی افزاید. به نظر می رسد گروه های این چنینی برای هر قدمی که به جلو می روند، پنح قدم به عقب باز می گردند.
به همین ترتیب زمانی که افراد در فعالیت های بسیار متفاوت شرکت می کنند، نمی توانند به رسالت اصلی خود برسند. یکی از دلایل این امر آن است که فعالیت ها هماهنگ عمل نمی کنند؛ بنابرین به یک کل معنادار تبدیل نمی شوند. به عنوان پیگیری پنج رشته مختلف، که همه آنها کاملا خوب هستند؛ معادل گرفتن مدرک در همه پنج رشته نیست. آقای امرسون می گوید:" جنایتی که افراد و دولت ها را لبه پرتگاه می برد، کار است؛ از طرح اصلی خود منحرف می شویم تا به نوبه خود در هر جا که شد خدمت کنیم."
وقتی گروه ها درباره هدف و نقش های فردی خود کاملا روشن باشند، نتایج شگفت انگیزی بر سر پویایی گروه رخ می دهد. حرکت گروه شتاب می گیرد و به افزایش تاثیرگذاری گروه به عنوان یک مجموعه می افزاید.
در ادامه بیشتر بخوانید