اهمیت عبارت تاکیدی

اهمیت عبارت تاکیدی

اهمیت عبارت تاکیدی

در جایگاه کسی که خلاقیتش با مانع روبروست، اغلب اوقات در حاشیه می نشینم و آنهایی را که به بازی سرگرمند مورد انتقاد قرار می دهیم. شاید درباره هنرمندی که اخیرا نامش بر سر زبانها افتاده بگوییم:" آنقدرها هم با استعداد نیست." 

شاید هم حق با ما باشد.

اغلب جسارت ( نه استعداد) هنرمندی را وسط صحنه می نشاند. در جایگاه فردی که خلاقیتش با مانع روبروست، میل داریم این هنرمندان جعلی را که مورد توجه قرار گرفته اند به دیده خصومت بنگریم.

شاید قادر باشیم به نبوغ راستین حرمت نهیم، اما اگر نبوغ ما صرفا تجسم ارتقای خویشتن باشد، انزجارمان ارتقا می یابد. این فقط حسادت نیست. 

فن در جا زدن است که تنها کمکی که می کند این است که از جای خود تکان نخوریم. برای خودمان و سایر قربانیان مشتاق داد سخن می دهیم که :" خودم بهتر می توانستم این کار را انجام بدهم، فقط اگر... "

خودتان بهتر می توانستید آن کار انجام بدهید، فقط اگر می گذاشتید که انجامش بدهید!

عبارتهای تاکیدی به ما کمک خواهند کرد تا به خود اجازه بدهیم که انجامش بدهیم. عبارت تاکیدی، اطهای مثبت باوری مثبت است. اگر بتوانیم یک دهم از مهارت گفتگوی درونی منفی درباره خودمان ار به گفتگوی درونی مثبت درباره خود تبدیل کنیم، شاهد دگرگونی عظیمی خواهیم شد.

عبارتهای تاکیدی به شخص کمک می کند تا به حس ایمنی و امید دست یابد. شاید عبارتهای تاکیدی در آغاز، ابلهانه و شرم آور بنماید. جالب توجه نیست که به آسانی می توانیم با چماق عبارتهای تاکیدی منفی مانند این که :" به اندازه کافی با استعداد نیستم/ به اندازه کافی هوشمند و کاردان نیستم/ به اندازه کافی مبدع و مبتکر نیستم/ به اندازه کافی جوان نیستم/ و ..."

خودمان را بکوبیم، اما از بیان عبارتهایی نیکو و دلپذیر درباره خودمان تا این اندازه اکراه داریم؟

شاید نخست ترسناک باشد. اما این عبارتهای تاکیدی را بیازمایید تا ببینید که آیا رویایی دور از دسترس به نظر نمی آیند؟

" من لیاقت عشق و محبت را دارم."

" من لیاقت زندگی خلاق و توفیق آمیز را دارم." 

" من هنرمندی تابناک و کامیابم."

" من از استعدادهای غنی و خلاق برخوردارم."

" من کاردانم و به کار خلاقم اعتماد دارم."

سانسورکننده درون از هر چیزی که طنین حرمت راستین به خویشتن را داشته باشد نفرت دارد. بی درنگ روال حیله گرانه خود را آغاز می کند:" مگر فکر می کنی چه کسی هستی؟" 

در این لحظه یک عبارت تاکیدی را برگزینید و بیازمایید، مثلا:

" من فلانی(علی، زهرا) با فلان حرفه( نقاش، نویسنده) درخشان و خلاقم."

این عبارت را ده بار زیر هم بنویسید، در حالی که به نوشتن ان سرگرمید، رویداد جالب توجهی رخ می دهد. 

سانسورگر درون ما که کارش فیلتر کردن رویدادها و وقایع است، شروع به اعتراض می کند، مثلا می گوید:" یک دقیقه صبر کن. اصلا نمی توانی دور و بر من از این حرفهای مثبت بزنی."

این اعتراضها مثل نان برشته داغ که از توستر بیرون می جهند، شروع می کنند به جهیدن: اعتراضهایی که خودتان را غافلگیر می کنند.

به اعتراضها گوش فرا دهید. به این کلمات نازیبای خشن نگاه کنید.

" درخشان و خلاق ... حتما ... از کی تا حالا؟ ... املای درست کلمات را که بلد نیستی ... منظورت از خلاق همان انسداد خلاقیت است؟ ... نکند سر به سر خودت می گذاری ... ابله ... بلندپرواز ... با کی داری شوخی می کنی؟ ... واقعا فکر می کنی کی هستی؟ و...

از یاوه های غافلگیر کننده ای که از ذهن ناهشیارتان بیرون می پرد حیرت خواهید کرد. همه آنها را بنویسید. این اعتراضهای غافلگیرکننده باورهای منفی و کانونی خودتان را برملا خواهند کرد. کلید آزادی تان در چنگ زشت آنها نهفته است. از اعتراضهای غافلگیرکننده تان فهرستی تهیه کنید.

حال زمان اکتشاف فرا رسیده است. این اعتراضهای غافلگیرکننده از کجا می آیند؟ از سمت مادر؟ از سمت پدر؟ آموزگاران؟ 

با استفاده از فهرست ببینید که منشا آنها در گذشته ممکن است چه چیز باشد؟ دست کم بعضی از آنها به طرزی خشونت بار به ذهن می ایند؟ یکی از موثرترین راههای تعیین منشا آنها، سفر به گذشته است. 

زندگیتان را به دوره های پنج ساله تقسیم کنید و نام اشخاصی را که در هر دوره بیشترین تاثیر را بر شما می گذاشتند بنویسید.

شخصی را به نام آقا یا خانم احمدی در نظر بگیرید که می خواست نویسنده شود. با این حال پس از بارش ناگهانی خلاقیت در دانشگاه، دیگر نوشته هایش را به احدی نشان نمی دهد. بجای نوشتن داستان های کوتاه که رویای دیرینه او بودند، در چندین دفتر خاطراتش را مکتوب می کرد و آنها را در گوشه ای از کشوی به دور از چشم دیگران پنهان می کند و او تا زمانی که به نوشتن عبارتهای تاکیدی و اعتراضهای غافلگیرانه اش نپرداخته بود،از دلیل کار خود سر در نمی آورد.

وقتی احمدی نوشتن عبارتهای تاکیدی اش را شروع کرد، بی درنگ از انفجار آتشفشان نفی و انکار فضایل درونی خودش شکه شد.

او اینبار اینگونه نوشت:" من احمدی نویسنده ای درخشان و خلاقم" از اعماق ناخوداگاهش سیلی از اهانت و تردید نسبت به خویشتن فوران کرد و جوشید. به طرزی کرخت کننده حالتی ویژه و آشنا داست: 

" چیه سر به سر خودت می گذاری، بی استعداد، استعداد واقعی نداری، متظاهر، کارنابلد این قدرت که تو از آن به نویسندگی یاد می کنی مزاحی بیش نیست."

آیا چنین تصور از خودش را چه کسی به او منقل کرده بود؟

بعد از اندکی کند و کاو به یاد آورد یکی از معلمان درس انشای خود را که مدام به او می گفت که این چه انشای مسخره ای است که تو نوشتی؟ مدام در جمع دوستانش او را مورد تمسخر قرار می داد؟

مدتی پس از کندو کاو متوجه ریشه این تلخی را کشف کرد. بعد از ریشه یابی به جوهر باور خود رسید. به این جمله رسید که همین جملات او را برای مدت ده سال در نقطه ننوشتن ها میخ کوب کرده بود و اجازه حرکت به او نداده بود.

به محض بیرون کشیدن هیولا از درونش توانست دوباره پر انرژی و بهتر از گذشته بنویسد و حتی موفق شد که اولین کتابش را که به عنوان بهترین کتاب سال شد را به چاپ برساند.

اکنون شما نیز به اعتراض های درونتان بازگردید و دست به اکتشاف بزنید شما موفق میدان خواهید بود. 

در ادامه بیشتر بخوانید:

موهبت درد

موچی

نشانه

 


ارسال نظر

نام (اختیاری)

ایمیل (ضروری)

نظر