داستان جدیدی برای خود بنویسیم

داستان جدیدی برای خود بنویسیم

داستان جدیدی برای خود بنویسیم

بسیاری از ما مرگ مبارز شجاع درونمان را به خاطر داریم.

شاید واقعیتی که در داستانهای پریان می بینیم، برای همه ما به طریقی دیگر رخ داده باشد. داستانی که به خودمان در مورد خود و زندگی مان می گوییم، می تواند ما را نیرومند یا ضعیف کند. می تواند درهای جدیدی را به رویمان باز کند؛ یا اینکه همه درها را ببندد. 

بعضی از ما داستان پریانی در مورد زندگی خود درست می کنیم که دسترسی ما را به زندگی بهتر محدود می کند. این داستان را می گوییم تا کمکی به رشدمان شود و روحمان را باز کند. اما تنها اشتباهی که در این داستان مشاهده می شود اجازه دادن به نیرویی غیر از شهامت، شجاعت و صداقت برای تعیین مسیر زندگی مان است. 

داستان هایی که از خود و زندگی مان برای تعریف کردن به خودمان انتخاب می کنیم، به ما تحمیل می کنند که کیستیم و قابلیت مان چقدر است. بنابرین برای ترمیم شهامت باید به داستان هایی مراجعه کنیم که در ناخوداگاه ما قرار دارند و پرت افتاده اند. 

باید دوباره سری به گذشته مان بزنیم و دریچه دلمان را به روی چنین داستان هایی ببندیم. در این صورت است که می توانیم از فشار خفه کننده احساس ترس، ناامنی و تاسف رهایی یابیم.

وقتی بچه بودید، احتمالا به این طرف و آن طرف می دویدند تا تازه ها را امتحان کنید. با هر چه دم دست تان می رسید، بازی می کردید. اشیای ناشناخته را بر میداشتید، از درخت بالا می رفتید، ساعت ها به تماشای حشرات می نشینند یا هنگام غذاخوردن ، آواز می خواندید، بعد اتفاقی افتاد. بسیاری از ما در نهایت مشتاقانه قدم بیرون می گذاریم. سوار اسبمان می شویم که به داخل انسان ترسو و کوچکمان برگردیم.

در چنین شرایطی واکنش ما به یک قربانی می ماند. شاید هم نه دلمان از این وضع راضی باشیم. برخی از ما سعی می کنیم دوباره سربلند کنیم. که البته این بار به ویژگی های زنانه ما برمی گردد، نه آن شجاعتی که از سرباز شجاع درون برمی خیزد و ما حرفش را می زنیم.

به هر حال تفسیر ما از این اتفاقات یا هر تجربه دیگری، الگوهایی برای باورها، افکار، احساسات و به ویژه احساس ترس ما خلق می کند. 

گرچه این الگوها در گذشته خلق شده اند، در ان زمان نمی مانند. این الگوها توسط ضمیر ناخوداگاهمان به زمان حال آورده می شوند. بعد خودمان و البته به صورتی کاملا ناآگاهانه و غیرارادی، محدودیت هایی برای خود خلق می کنیم و تصمیم هایی می گیریم که در بقیه عمرمان در زندگی ما تاثیر می گذارد. آثار انتخاب های ما فراگیر هستند و اغلب سبب پیدایش احساس ضعف، شرمندگی و ترس در ما می شوند.

اگر من ضعیف ، وحشت زده و بی مصرف باشم، ان وقت همه ما زنان چنین هستیم. وقتی تلاش کنیم که به بیرون از محدوده وجودی خودمان قدم بگذاریم و همانی شویم که به آن اعتقاد داریم.

آن وقت پیام جنگجوی درون خود را شنیده ایم. ترسیده، زخم خورده و اغلب از نظر روانی آسیب دیده در زندگی گذشته مان، همیشه سعی در پنهان کردن خود داریم. خود را در رویاهای خودمان می پیچیم تا مثلا مصون باشیم. در خانه وحشتناکی که در گذشته برای ما ساخته شده است، اسیر می شویم و حاضر نیستیم از آنجا بیرون بیاییم. 

کابوس گذشته و شوک هایی که ضمیر ناخودآگاهمان بر ما وارد می آورد، دست به دست هم می دهند و اجازه نمی دهند حقیقت را ببینیم. اما وقتی تصمیم به ترک پوسته مان بگیریم و این اشتیاق در ما شکل گیرد که به دنیای بیرون قدم بگذاریم، جنگجوی درون ما نیز همراهی مان می کند و در زندگی روزمره مان جاری می شود. 

آن وقت می توانیم انتخاب هایی هوشمندانه کنیم، گزینه هایی که فردایی بهتر را به ما نوید می دهد.

همه ما به محدودیت ها، کشمکش ها، ترس ها و کاستی ها زاده می شویم. اما اگر باور کنیم که بعضی از آنها حقیقت محض هستند و واقعیت وجودی ما به حساب می آیند و برخی دیگر زاده احساس ترس پنهان در ضمیر ناخودآگاه ما هستند، آن وقت خودمان را خواهیم شناخت و گزینه های درست را برای ادامه ی زندگی انتخاب خواهیم کرد.

در غیر این صورت امکان دسترسی به جنگجوی شجاع درونمان را نداریم. 

باید همیشه به خاطر داشته باشیم که چرا روی این زمین خاکی هستیم  و هدف از به وجود امدن ما چیست. باید افکار ناامیدکننده و بازدارنده را رها کنیم. باید داستان هایی را که زندگی مان را براساس آن شکل داده ایم. 

به باد فراموشی بسپاریم. باید خودمان را صادقانه بشناسیم و به جای اینکه رویاهایمان را محدود کنیم، ورود گذشته دلسردکننده را به افکارمان را ممنوع کنیم. باید هر نسخه از خودمان را که دست و پایمان را می بندد، از ذهنمان پاک کنیم. در این صورت می توانیم به همان جنگجوی شجاع و نیرومندی تبدیل شویم که از لحظه ای تولد قرار بود باشیم.

زندگی برای ما که قرار است جنگجویی دلیر باشیم، امکانات نامحدود فراوانی دارد. اما این امکانات تا لحظه ای که اسیر ترس باشیم، از دیدگان ما پنهان هستند. برای همین هم هست که اغلب خود را دلسرد، خسته، کسل، دلخور یا پوچ می بینیم.

در ادامه بیشتر بخوانید

متفاوت بودن

اعتقاد الهی

هوش هیجانی


ارسال نظر

نام (اختیاری)

ایمیل (ضروری)

نظر