جامعه شناسی خودمانی

جامعه شناسی خودمانی

جامعه شناسی خودمانی

یکی از دردهای مملکت این است که حتی تحصیل کرده هایمان خیلی با تاریخ میانه خوبی ندارند( اگر یادتان باشد در دوره های دبیرستان هم نه تاریخ و نه معلم تاریخ معمولا جدی گرفته نمی شدند.) مسخره تر از این نمی شود که یک نفر به اصطلاح مدعی، یک نفر تحصیل کرده نداند از دو یا سه نسل قبل پدرش کیست؟

یادش به خیر در زنگی آباد کرمان، شبی میهمان مرد دانای بی ادعایی بودم به نام آقای اسدا... زنگی آبادی، می گفت آمار بگیرند از این جمعیتی که در این مملکت هستند من نمی گویم از روستایی ها، بی سوادها،از بی ادعاها، از همین طبقه مدعی و تحصیل کردهف از استادهای دانشگاه که قاعدتا باید علمدار فرهنگ این جامعه باشند، تا معلمش، مهندسش، دبیرش، یک آمار سرانگشتی بگیرید و ببینید چه درصدی از همین خانواده های دستچین به اصطلاح " شچره نامه " دارند؛ این را کم نگیرید فاجعه است.

ملتی که تاریخ گذشته اش را نمی خواند و نمی داند، همه چیز را خودش باید تجربه کند. آیا فرصت این کار را دارد؟ آیا عمرش به این تجربه ها کفاف می دهد؟ ببینید آمریکایی دویست و چند ساله وقتی از تاریخش صحبت می کند، با چه احترام و وقاری از آن سخن می گوید، ببینید در مدارس عالی شان درس تاریخ از چه وزنی برخوردار است و هکذا مدارس اروپایی.

از این دردناک تر نمی شود که تجربه ای را به قیمت گزاف به دست می آوریم ولی آن را نگاه نمی داریم؛ یک نسل، دو نسل می گذرد همه یادمان می رو و ان وقت دوباره روز از نو روزی از نو. آیا به نظر شما حق با میزبان من نبود؟

در یکی از سفرهای خارجی ام آشنایی" خودتبعید" و طبیعتا " نظام نظام" با حرارت می گفت این ها بروند. گفتم بعد؟ گفت هر چه می خواهد بشود از این بدتر نخواهد شد. گفتم مطمئنی؟

تنها توصیه ای که به این بزرگوار کردم این بود که تاریخ بخواند. گفتم یادت نورد همیشه برخلاف گفته تو از هر چیزی حتی بدترش هم وجود دارد. یادآورش شدم وقتی نازی ها با شعار برادری و برابری به ایران متعلق به امپراطور ساسانی و نه متعلق به ایرانی حمله ور شدند، واقعیت ساده تاریخی این است که فشارهای هیات حاکمه با بدبختی ها و نکبت هایی که برای مردم بینوا فراهم کرده بود، زمینه خوش باوری را برای باور برادری و برابری اهدایی قوم مهاجم از مدت ها قبل فراهم کرده بودند و همین طور شد که تا آمد نژادپرستی و برتری جویی اموی را احساس کند کارش از کار گذشته بود و چاره ای جز تمکین نداشت. آن وقت مجبور شد حدود دویست و پنجاه سال دست و پا بزند تا بالاخره بتواند راه هایی برای رهایی یابد.

حالا هی به یاد یزدگرد باید به غبغب بینداز و آه بکش و نور به قبرش بفرست. آدم محترم! اگر خوب بود که نگهش می داشتی. این چه معنا می دهد که ذرع نکرده پاره می کنی و تازه گناهش را اگر گناهی باشد گردن این و آن می اندازی. حداقل چرا حرمت خود را نگه نمی داری؟

اگر همه چیز در آن دوران به خیال تو طلایی! منحصر به تعدادی مغ. 

از اهورایی بی خبر نبود که مانی پیدا نمی شد، مزدک پیدا نمی شد. مزدک وقتی دید اشراف اراضی دهقانان را به زور گرفته اند و تمامی ثروت ها را برای خود برداشته اند نابرابری در تقسیم نعمت های دنبا را سرمنشا ظلم و فساد تشخیص داد، برای رفع آن به قیام برخاست. سی سال جنگید و آن قدر پابرهنه و گرسنه دور و برش را گرفت که قباد به ناچار با او از در سازش درآمد. اگر عدالتی در حداقل قبول مردم جامعه بود که کار مزدک این قدر بالا نمی گرفت.

یادمان باشد همیشه از شعارهای یک مخالف حکمت و به گفته فرنگی ها " اپوزیسیون" است که می توان به کاستی های آن حکومت پی برد. ببینید در ایران امروز هرکس می خواهد شعار قشنگ بدهد و مورد توجه قرار گیرد بلافاصله سراغ " عدالت" می رود، حتی آنهایی که اول کار خود مروج بی عدالتی ها بودند.

به این داستان  توجه کنید:

هنگام خشکسالی بزرگ بسیاری از مردم از گرسنگی بمردند. مزدک گدایان و مستمندان را برابر کاخ شاهی گرد آورد و به ایشان وعده داد که آن چه را برایشان لازم باشد فراهم آورد. پس از قباد پرسید اگر کسی را تریاق باشد و از مارگزیده دریغ کند سزای او چیست؟ قباد گفت مرگ. مزدک به دریوزگان دستور داد تا انبارهای غلات را غارت کنند.

این فقط گوشه ای از غفلت امپراطوری ساسانی آن دوره بود. داستان مغ ها و انحصاری بودن همه نعمات برای ایشان و جنگ های طاقت فرسای متداول همه دست به دست هم می دهند نوبت حکومت به یزدگرد که می رسد دیگر پایه و اساسی ندارد که پایدار باشد و الا با چهار تا لشکرکشی محدود که به این زودی از پا نمی افتاد.

بعد مساله مغول پیش امد که کم و بیش همه در جریان شروع آن هستید. نخوت و غرور بیجا و دست کم گرفتن دشمن بلایی را بر سرمان دراورد که تا حدود سیصد سال گریبان گیرمان بود.

می بینید که همین دست کم گرفتن حریف و فراموشی تجربیات قبلی در اوج فلاکت و گرفتاری ایران دوباره وادارمان می کند صرفا به بهانه حمایت از شاهزاده اسکندرمیرزا، پسر هراکلیوس تحت الحمایه روس ها، در گرجستان وارد جنگ های طولانی بیست و پنج ساله با امپراطور مطرح و پرقدرت زمان بشویم و حاصلش هم دو عهدنامه گلستان و ترکمن چای که تا تاریخ باقی است باعث شرمساری هر ایرانی غیرتمندی خواهد بود.

چرا؟ برای این که حافظه تاریخی نداشتیم؛ مطلب را خودمان تجربه می کردیم. حالا باز بگویید انگلیس ها این آش را برای ما پختند.

...

متن کامل پی دی اف کتاب از لینک زیر دانلود کنید

pdfکتاب

pdf 

در ادامه بیشتر بخوانید:

1-  قدرت بیان     2-جنگجوی درون       3-  انتخاب ها و اعتماد به نفس   4- درمان زخم های عاطفی     5-  ویژگی های منحصر به فردتان 


ارسال نظر

نام (اختیاری)

ایمیل (ضروری)

نظر