کاش وقتی 20 ساله بودم
اگر به شما پنج دلار پول بدهند و به شما بگویند، برای خرج کردن آن فقط دو ساعت وقت دارید، چکار می کنید؟ من یک بار این کار را با دانشجویانم در دانشگاه اکسفورد انجام دادم. آنها را به چهارده گروه تقسیم کردن و به هر گروه پاکتی حاوی پنج دلار دادم، به آنها یادآوری کردن که این اولین سرمایه آنهاست و وقت زیادی به آنها دادم تا برای آن تصمیم گیری و برنامه ریزی کنند اما بعد از باز کردن پاکت تنها دو ساعت وقت دارند که آن را برای کسب درآمد خرج کنند. آنها از روز چهارشنبه تا روز یکشنبه یعنی به مدت پنج روز وقت داشتند که این کار را انجام دهند و در روز یکشنبه بابد هر گروه با ارسال اسلاید، کارهایی را که انجام داده توضیح دهند.
این تمرین، به آنها یاد داد که فرصتها را شناسایی کنند. فرضیه ها را به چالش بکشند و ذهن خلاق خود را برای استفاده از کمترین امکانات و منابع بکار بیندازند. اگر شما بجای آنها بودید، چکار می کردید؟
وقتی این سوال را در یکی از سخنرانی هایم از شخصی پرسیدم. او پاسخ داد با آن بلیط بخت آزمایی میخرم. اما همه حضار به پاسخ آن فرد خندیدند. اما افرادی که اینگونه فکر می کنند، افرادی هستندکه دوست ندارند هیچ تلاشی برای آینده بکنند و با این حال همیشه در آسایش باشند.
بعضی افراد هم نظرشان اینست که با این پنج دلار فروشگاهی بزنند و کسب درآمد بکنند. اما این گزینه مخصوص افرادی است که دوست دارند فقط درآمد برای صرف زندگی داشته باشند و به همین آب باریکه قناعت می کنند.
اما بیشتر دانشجویان من از استانداردهای برجسته ای برخوردار بودند و با بهترین پیش فرضها و کامل ترین پیش بینی برای آینده پیش من آمدند و در نهایت با دسترسی به دنیایی از امکانات بزرگترین دستاوردها را خلق کردند.
حتما این سوال را می پرسید که چگونه آنها این کار را کردند؟ به شما خواهم گفت گروهی که بعدا بیشترین پول را بدست آورد. از آن پنج دلار سرمایه اولیه که داده بودم. استفاده نکرد. آنها با خود گفته بودند، استفاده از این سرمایه کم، نحوه برخورد با مسائل را محدود می کند، به همین دلیل از خود پرسیده بودند، چگونه می شود با دست خالی و با کمترین سرمایه، پول درآورد؟
من در اولین جلسه به آنها یادآوری کرده بودم که این ذهن است که باید اطلاعات و آگاهی های کافی برای گسترش دادن سرمایه، داشته باشد تا بتواند آنچه را خواسته انسان است فراهم کند. به همین دلیل با توجه به توصیه من، آنها ابتدا ذهن خود را از پیش فرض ها و الگوهای قدیمی و بازدارنده که از اول در وجود خودشان بوده آزاد کردند. سپس با توجه به استعداد و افکار خلاقانه به بررسی موضوع پرداختند.
گروهی که در کارشان موفق شده بودند، بعد از شناسایی و رفع موانع توانستند بیش از 600 دلار درآمد کسب کنند و میانگین سود آنها با توجه به اولین سرمایه ای که در دست داشتند، 4000 درصد شده بود، در حالی که بقیه افراد اینطور نبودند.
آیا میدانید راز موفقیت آنها چه بود؟ پاسخ این است که انها از قوه تفکر خلاقانه خود استفاده کرده بودند.آنها توانسته بودند ایده های جدیدی را پیدا کنند و کارهای بزرگ انجام دهند. برای مثال، یکی از آن گروهها، به سراغ افرادی رفته بودند که در روزهای تعطیل برای خرید غذا در صف طولانی رستوران ها می ماندند تا نوبت میز آنها شود و آنها را پیدا کردند. بعد از این کار، گروه را به افراد دونفره تقسیم کرده بودند و این افراد در رستوران ها در صف می ایستادند و وقتی نوبت به آنها می رسید. نوبت خود را با قیمت بیست دلار به افرادی که از صف ایستادن خسته شده بودند، میفروختند.
این گروه در پایان روز نتیجه خوبی بدست آورده بودند. اول اینکه، متوجه شده بودند که دخترهای گروه برای فروختن بلیط حرفه ای تر هستند؛ بنابرین در شیوه کارشان تجدیدنظر کرده بودند. قرار بر این شد که پسرها در تمام شهر در رستوران های مختلف توبت رزرو کنند و دخترها هم این نوبت را به مشتری های خسته شده از صف بفروشند.
آنها همچنین متوجه شده بودند که این کار در رستوران هایی که برای اطلاع رسانی از دستگاه پیجر استفاده می کنند، پربازده تر است. آنها تصمیم گرفتند، پیجرهایی که نوبتشان فرا رسیده با پیجر هایی که در دست مشتری ها بودند، عوض کنند. این کار از دو جهت عالی بود؛ اول اینکه مشتریان در ازای خرید نوبت، ابزاری ملموس بدست می آوردند و دوم اینکه افراد گروه پیجرهایی را که با مشتری عوض کرده بودند موقع رسیدن به نوبتشان، به افراد بعدی می فروختند.
در مورد گروه دوم، این گروه راه ساده تری را انتخاب کرده بودند. آنها یک دکه در جلوی در ورودی دانشگاه اجاره کردند، به هر دوچرخه سواری که از آنجا عبور می کرد پیشنهاد می کردند که باد دوچرخه آنها را رایگان کنترل کنند و اگر می دیدند دوچرخه به باد بیشتری نیاز دارد از آنها یک دلار می گرفتند تا آن را باد بزنند. در اولین روز کار آنها فکر کردند که ممکن است این کار یک سوء استفاده از آنها باشد. زیرا برای دانشجویانی که باد دوچرخه شان کم بود، خیلی دشوار بود که به نزدیکترین پمپ بنزین بروند تا آن را باد کنند.
آنها بعد از چندین سرویس دهی به دانشجویان متوجه خشنودی و رضایت آنها شدند.
این گروه تجربه های باارزش زیادی کسب کردند. بازخورد مشتریان و تغییرات ایده هایشان درامدشان را چندین برابر کرده بود.
گروهی که پنج دلار را به ششصد دلار تبدیل کرده بود و بیشترین سرمایه را بین همه گروه ها بدست آورده بود. سرمایه اولیه را از زاویه ای متفاوت مشاهده کرده بود. آنها بجای استفاده از پنج دلار اولیه و آن زمان دوساعته. سه دقیقه ای را که قرار بود نتیجه کار خود را به استاد و بقیه نشان دهند ار مورد استفاده قرار دادند.
آنها تصمیم گرفتند که این سه دقیقه مهم را به دانشجویان و شرکتهایی که قرار بود دانشجویان را استخدام کند، بفروشند. به همین دلیل، یک فیلم تبلیغاتی سه دقیقه ای برای نمایندگان آن شرکت تهیه کردند و در طول مدتی که قرار بود گروه ها نتیجه کارشان را توضیح دهند، آن را به نمایش گذاشتند، این فکر بزرگ به ذهن بقیه گروه ها خطور نکرده بود.
در ادامه بیشتر بخوانید:
1-جهان درون ماست 2- جاذبه و دافعه حضرت علی( ع) 3- شناخت سایه 4- اعتماد به نفس 5- جنگجوی درون